زیبا رویی!

ساخت وبلاگ
رفیق که میگن حتما لازم نیست پیشت باشه! حتما لازم نیست دستاتو بگیره تا آرومت کنه ..حتما لازم نیست حتی نزدیکت باشه ..میشه مجازی بود ،میشه تو دوتا شهر مختلف باهم قدم زد ،میشه باهم داد زد ،میشه اشک ریخت غصه خورد میشه خندید حتی میشه عمه شدنشو جشن گرفت و سر به سرش گذاشت ! میشه دعوا کرد و گذاشتش کناررر واسه هزارسال .باز رفیقته .باز قلبا می تپن بخدا .میشه خیلی تصادفی باز پیداش کرد! میشه یه هفته بس باهاش خندید و کل این هزارسالو تعریف کرد .میشه غمای واقعیتو  بارفیق مجازیت یادت بره..میشه کل زندگیتو واس یکی تعریف کرد که تو سرت نزنه . فقط گوش کنه ..فقط بخنده برات .میشه گاهی وقتا مشکوک شی بهش که چرا یهو میزاره میره و اونقد ذهنت منحرف باشه که لبخند بزنی و شیطون بگی مخاطب خاص و اینا ها هاها؟! و اون بخنده و بگه ها :) میشه امروز از صب پیداش نباشه بت صب بخیر نگه . میشه حالت بد باشه و با توپ پر بش بزنگی و بگی  تو یکی دیگه حق نداری منو کمتر از مخاطبای خاصت دوس داشته باشی! میفمی؟ حق نداری اجازه نمیدم بت!  نمی بخشمت اینطوری شه . اصن من نخوام دوستم مخاطب خاص داشته باشه باید کیو ببینم ؟؟ ها؟  یهو ببینی صدای بغض میاد صدای نفس نفس یکی میاد ... یهو یکی بناله  میتی بردش ! مخاطب خاصش نتونست دوریشو تحمل کنه بردش...دزدیدش! فرشتمونو برد. آخه خدا چرا؟ یکی یکی تو زندگیم دست گذاشتی رو خیلی چیزا . از پنج سالگیم .گفتی زیبا رویی!...ادامه مطلب
ما را در سایت زیبا رویی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emmi-diary بازدید : 45 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 1:21

دیشب اصن شب خوشیو نگذرونده بودم و واسه همین ظهر بعد تموم شدن کارم سریع خودمو انداختم تو تخت بلکه یکم از این سردرد کوفتی و درد شونه و حال بد رها شم .شبا اصن خواب راحتی ندارم.دکترم امروز بعد معاینه دندونام گفت دندونات سایش دارن پیدا کردن و خب کاملا طبیعیه با اون همه فشاری که به دندونام تو خواب میاد! هرصبح با درد دندون و شقیقه هام از خواب بیدار میشم!! خلاصه که نرسیده به تخت خوابم برد و  مامانم اومد بالا سرم و کلی باهام حرف زد و نزاشت بخوابم و بیدار شدم و دوستم بهم زنگ زد و خوشحال از اینکه برگشته بیرون رفتیم و بقیه هم اومده بودن باهاش و جشن گرفتیم واس خودمون و باکلی عکس حال خودمونو خوب کردیم  و تمااااام جاهایی که عند عشق و حال بود و یه دور زدیم  و من حتی یه پست و عکس  از همزادم تو نت گذاشتم و  نگران این بودم که حالا عکس از خودم گذاشتم یه آشنایی پیدا نشه اون همه نوشته رو بخونه و بشناسه و بعدم یه بیخیال گفتم و نشستم دور کارای دیگم. یهو یه خبر بد برام آوردن و من از ته دل زدم زیر گریه .اینقدر بلند که مامان و بابام  دویدن سمتم . هرچی گفتن بگو میگفتم هیچی نیست که بار آخر بابام گفت باش! نگا یه بارم ک خودمون میخوایم بفهمیم بازم نگو! منم گفتم و گفتم و گفتم و اینقدر گریه کردم که بابام و مامانم بغلم کردن و با گریه های من و ناباوری از این ماجراهایی که هیچ وقت نشون نمیدادم چقد واسه خودمم سختن  زار زیبا رویی!...ادامه مطلب
ما را در سایت زیبا رویی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emmi-diary بازدید : 50 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 1:21

ساعت پنج صبحه ، من هنوز نخوابیدم. هرچی بغضمو قورت میدم پایین نمیره .حالم خوب نمیشه. قصه گفتم .لالایی گفتم . و بدتر شدم جای بهتر .کاش هیچ آدمی دورم نبود .هیچی تا اینقدر دردامو بلند جیغ میکشیدم تا آروم بگیرم .
برچسب‌ها: شرح حال
+ نوشته شده در  سه شنبه ۳ بهمن ۱۳۹۶ساعت 5:7  توسط امیلی  | 
زیبا رویی!...
ما را در سایت زیبا رویی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emmi-diary بازدید : 61 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 19:11

با آستین لباسش ، سیل اشک های پی در پی را روی صورتش پاک کرد و در گوشه ی این اتاق سرد تاریک و عاری از هر وسیله ای محکمتر زانو هایش را بغل گرفت. حالا باید چه میکرد؟!فکر این جایش را نکرده بود. آخر چطور ممکن است مادرش بدون هیچ خبر و نشونه ای خانه اش را عوض کرده باشد؟ در این شهر غریب کجا را باید میگشت؟ چی؟؟ برگردد؟؟ هرگز! بعد از آن بی خبر آمدن و فرار کردن از خانه ی عمو چطور روی برگشت داشت؟ تازه برمیگشت که چی؟ با آن همه بچه ی قد و نیم قد و لقمه ای نان آن هم بعضی شب ها به زور! وای که اگر عمویش می فهمید فلکش میکرد . باز خداراشکرکه صاحب خانه مردی باخدا بود و گذاشت دراین اتاق مادرش بماند! خسته و با دلی ضعف کرده و زانویی لرزان  آنقدر به آینده ی نا معلومش فکر کرد تا خوابش برد. به راستی که کودکی شش ساله در شهری دو برابر شهر خودش چه میشد؟؟ صبح روز بعد چشمانش را از زور پیچ و تاب شکم و درد گردن باز کرد . مدتی گذشت تا وقایع پیش آمده را به یاد بیاورد . صدای بچه ها و توپ بازی از کوچه می آمد .به بیرون از خانه رفت و غرق در فکر محو بازی بچه ها شده بود که یکی از آن ها : آهای ما یکی کم داریم اگه میخای بیا بازی کنیم . پیش رفت و مشغول بازی شد .پس از گذشت مدتی با آن ها دوست شد و مشغول قصه و تعریف ! هرچه سخن از پدر و مادر و نام و نشانی اش میشد به ترفندی از زیر جواب دادن به سوال ها درمیرفت !! مغرور بود و متنفر زیبا رویی!...ادامه مطلب
ما را در سایت زیبا رویی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emmi-diary بازدید : 54 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 1:42

+عاشق اوناییم که رک و راست میگن شمارتو بده نه مثل بعضیا شونصدتا روش مخ زنی روت پیاده میکنن آخرشم که هیچ کدوم جواب نداد فش میدن:/

ناموسن چرا نسلتون منقرض نمیشه؟! 


برچسب‌ها: اعتراف
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۶ساعت 15:29  توسط امیلی  | 
زیبا رویی!...
ما را در سایت زیبا رویی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emmi-diary بازدید : 144 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 1:42

مث من احمق نباشین خب؟؟؟

نزدیکمم نشید .

حتی پستامم نخونین احمقیم واگیر داره

اگ یکی وا بگیره هیچ وقت خودمو نمی بخشم

 

زیبا رویی!...
ما را در سایت زیبا رویی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emmi-diary بازدید : 52 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 11:25

خب خب احوال سیبیل قشنگا و 7تیغه هاو لب شتریا و گیس قشنگا ؟![نیشخند] خدمتمون عرض کنم که درنهایت با وجود تمام اصراری من واسه نرفتن به عقد دوست بابام و بهانه آوردنای الکی ، بابام خودش موهامو سشوار کشید و با یه رژ آلبالویی خوشل و خط چشم خوشل تر صفاداد و رف لباس بپوشه تا بریم و دم تالار که رسیدیم متوجه شدیم خیلی خفن ست شدیم و هی فش (فش مودبانه )میدادیم که چرااا آخه ؟:/ میخواستیم برگردیم لباس عوض کنیم که دیگه دوستاش سر رسیدن ..آقا از خوشتیپی دوستاش نگم براتون و از زنای دوستاش بگم براتون:))) انقد اذیتتتت کردممم که نگو اونام اصن فک نکنین که جلومو میگرفتنا با کمال میل همکاری میکردن:)) خدمدتون عارض شوم که ترقه انداختم وسط پیست رقص با همکاری آن ها:))) دوم اینکه هی من دو کلام حرف میزدم اینا هرهر میخندیدن و قرار شد تو فامیلشون هرچی آدم نچسپ کور و کچل بود بفرستن واس من:/ انقد با محبت بودنااا انقد :| دومادم که این شکلی بود( -_- )خیلی حال نکردم باش اما با پولای باباش خعلی حال کردم ناموسن:))) عروسم خعلی خوشل بودوجینگیل پینگیل و اصن بش نمیومد 17سالش باشه :)) از مراسمشونم فقط اونجاشو براتون بگم که یهو قاطی آهنگا ی آهنگ لایت پخش شد و دی جی عه گف دوماد هی اشارم میکنه واسه عشقش اینو بخونم و فقط چن لحظه قبلش دوماد و پدر زن داشتن باهم میرقصیدن و مدل برف پاک کنی به رقصشون ادامه دادن:) اینم بگم که دی جی عه زیبا رویی!...ادامه مطلب
ما را در سایت زیبا رویی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emmi-diary بازدید : 73 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 21:41

شب یلدا هم عروسی دایی استالین بود و منم قانونا دعوت بودم و برخلاف انتظارم مامان و بابام اجازه دادن همراهشون برم !!! آخه 45 مین فاصله داره و بابام یه قانون داره که دختر سبک میشه تنها بدون مامان و باباش بره و خب همچی بدم نمیگه..! من خیلی ذوق داشتم آخه بعد 6سال قرار بود کل مکانایی که کلی وقایع درش اتفاق افتاده رو ببینم  و کل ذوقم به گه کشیده شدو به حدی حالم بد بود که همیطو فحش خودم میدادم تا ساعت 8 شب منتر خالش بودیم و بعدشم اصن توقع نداشتم اینطوری رفتار کنه ! من بودم لااقل مسئولیت قپسی بودنمو متقبل میشدم و یه چیز جالبم دیگم اینکه استالین به همون میزان که من جوش میزنم واس اون هموون قد و حتی بیشتر از یه ننه جوش میزنه واس این خانم چسان فیسان و خیلی تعجبناک بود حالا بگذریم .دم آرایشگاه منتظر چسان فیسان بودیم که حسن یه کارت که روش شماره بود پیدا کرد و تصمیم گرفتیم بش زنگ بزنیم و اذیت کنیم اول که استالین حرف زد باهاش و پسره گفت نمیتونه بحرفه پنج مین بعد میزنگه و قط کرد و استالین رفت پیش چسان فیسان و قضیه رو سپرد به من که مثلا ازش شارژ بکشم  و من همون موقع گفتم این یارو نه صداش خوب بود نه احمق از اون گها بود فخد:/ عاقا خلاصه زنگ زد منم صدام تا هرجا جا داشت میکشیدم و با عشوه همش میزدم یهو برگشت گفت عه واا من شارژم داره تموم میشه میتونی بزنگی بهم عزیزم ؟؟ ینی میگی من قرمز شدم قد گوجه :| حاف و زیبا رویی!...ادامه مطلب
ما را در سایت زیبا رویی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emmi-diary بازدید : 46 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 21:41

+با مامانم حرف زدم از همین الان واس این دونه داغ یه چیزی بریزه تو یه حساب.البته قراره به خودش چیزی نگیم نمیخام داداشم بی دست و پا و آماده خور باشه اما نمیخوامم مثل من غصه خیلی چیزا رو بعدها داشته باشه ! +یه دختر با یه عالمه موی کوتاه فر درنظر بگیرید که یه ماسک رنگ ذغال زده رو صورتش و داره دور خونه میچرخه و کل میزنه واس برنده شدن بارسلونا و حرص قرمساقو درمیاره  :)) اون منم :)) +از تفریحاتم اینه که وقتی مامانم با شلوار فاق کوتاهش میشینه پای درساش و بم توجه نمیکنه یه خودکار میندازم توشلوارش از پشت و فرار میکنم و اونه که هوار کشون فشم میده:))) + میشه از انگیزه و هدفای زندگیتون واسم بنویسید ؟؟! برچسب‌ها: شرح حال زیبا رویی!...ادامه مطلب
ما را در سایت زیبا رویی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emmi-diary بازدید : 47 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 21:41

+کاش میشد یکیو استخدام کرد واسه وقتای اورژانسی فقط بغلت کنه و

زیر گوشت آروم زمزمه کنه :  " قوی باش رفیق "  تو فقط آروم باش "

+تولدت مبارک دومین نتیجه خانواده:* ببخشید نمیتونم برات خوشال باشم :(


برچسب‌ها: هذیون زیبا رویی!...
ما را در سایت زیبا رویی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emmi-diary بازدید : 87 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 21:41