عقد دختر دوست بابا

ساخت وبلاگ
خب خب احوال سیبیل قشنگا و 7تیغه هاو لب شتریا و گیس قشنگا ؟![نیشخند]

خدمتمون عرض کنم که درنهایت با وجود تمام اصراری من واسه نرفتن به عقد دوست بابام و بهانه آوردنای الکی ، بابام خودش موهامو سشوار کشید و با یه رژ آلبالویی خوشل و خط چشم خوشل تر صفاداد و رف لباس بپوشه تا بریم و دم تالار که رسیدیم متوجه شدیم خیلی خفن ست شدیم و هی فش (فش مودبانه )میدادیم که چرااا آخه ؟:/ میخواستیم برگردیم لباس عوض کنیم که دیگه دوستاش سر رسیدن ..آقا از خوشتیپی دوستاش نگم براتون و از زنای دوستاش بگم براتون:))) انقد اذیتتتت کردممم که نگو اونام اصن فک نکنین که جلومو میگرفتنا با کمال میل همکاری میکردن:)) خدمدتون عارض شوم که ترقه انداختم وسط پیست رقص با همکاری آن ها:))) دوم اینکه هی من دو کلام حرف میزدم اینا هرهر میخندیدن و قرار شد تو فامیلشون هرچی آدم نچسپ کور و کچل بود بفرستن واس من:/ انقد با محبت بودنااا انقد :| دومادم که این شکلی بود( -_- )خیلی حال نکردم باش اما با پولای باباش خعلی حال کردم ناموسن:))) عروسم خعلی خوشل بودوجینگیل پینگیل و اصن بش نمیومد 17سالش باشه :)) از مراسمشونم فقط اونجاشو براتون بگم که یهو قاطی آهنگا ی آهنگ لایت پخش شد و دی جی عه گف دوماد هی اشارم میکنه واسه عشقش اینو بخونم و فقط چن لحظه قبلش دوماد و پدر زن داشتن باهم میرقصیدن و مدل برف پاک کنی به رقصشون ادامه دادن:) اینم بگم که دی جی عه تو مردونه بود اصن دوماد نمیدیدش که اشارش کنه:))) یه زنم بود که ینی انقد قشنگ می رقصید که دیگه کنترل دشوییم داشتم از دس میدادم آخرشم وقتی لامپا خاموش کردن دیدیم هممون داریم هلاک میشیم از این همه آهنگای دلبر واسه همین ریختیم وسط و ادا و اصول و انقد جنگولک بازی درآوردم که حد نداشت:/ یه دوتا پسر بچه کوچولوهم بودن ک باهامون پایه شدن و خیلی رقصمون خوشل شد اصن خودم کیف کردم پسر باید مث این دوتا باشه ها ینی چی بعضیا همون قد برف پاکنم تو عروسیا کارایی ندارن :/ دوماد حتی انقد نمی فهمید واس عروس باس دس بزنه وقتی داره براش میرقصه:/ درنهایتم هرکی میومد نزدیکمون با کون هدایت میکردیم تو بغل جلوییش :) هرکیم جلومون رد میشد با مخ می خورد زمین محو میشد :)) دختر دوست بابام اقرار داشت اولش فک کردم از اون مثبتای نچسپی و من خیلی دوس دارم بدونم چرا همه اولش اینجوری دربارم فک میکنن؟:| جایگاهشونم خیلی خوشگل بود خعلی پسندیدم :) ایشالا خوشبخت خوشبخت بشن:* اون شب فهمیدم چقد الکی دارم زندگیمو ب خودم زهر میکنم و سخت میگیرم چقد خوشیامو یادم رفته و اصن متوجه نبودم و بعد که خندیدم یادم اومد خنده چقد خوبه :) بابا میگفت اولش بیخیالت شدم اما بعدش گفتم نه بزار بفهمه چقد آدم ساده میتونه بخنده

بیست و نه آذر هزاروسیصد و نود وشیش 


برچسب‌ها: شرح حال زیبا رویی!...
ما را در سایت زیبا رویی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emmi-diary بازدید : 74 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 21:41