خواب؟!

ساخت وبلاگ
دیشب اصن شب خوشیو نگذرونده بودم و واسه همین ظهر بعد تموم شدن کارم سریع خودمو انداختم تو تخت بلکه یکم از این سردرد کوفتی و درد شونه و حال بد رها شم .شبا اصن خواب راحتی ندارم.دکترم امروز بعد معاینه دندونام گفت دندونات سایش دارن پیدا کردن و خب کاملا طبیعیه با اون همه فشاری که به دندونام تو خواب میاد! هرصبح با درد دندون و شقیقه هام از خواب بیدار میشم!! خلاصه که نرسیده به تخت خوابم برد و  مامانم اومد بالا سرم و کلی باهام حرف زد و نزاشت بخوابم و بیدار شدم و دوستم بهم زنگ زد و خوشحال از اینکه برگشته بیرون رفتیم و بقیه هم اومده بودن باهاش و جشن گرفتیم واس خودمون و باکلی عکس حال خودمونو خوب کردیم  و تمااااام جاهایی که عند عشق و حال بود و یه دور زدیم  و من حتی یه پست و عکس  از همزادم تو نت گذاشتم و  نگران این بودم که حالا عکس از خودم گذاشتم یه آشنایی پیدا نشه اون همه نوشته رو بخونه و بشناسه و بعدم یه بیخیال گفتم و نشستم دور کارای دیگم. یهو یه خبر بد برام آوردن و من از ته دل زدم زیر گریه .اینقدر بلند که مامان و بابام  دویدن سمتم . هرچی گفتن بگو میگفتم هیچی نیست که بار آخر بابام گفت باش! نگا یه بارم ک خودمون میخوایم بفهمیم بازم نگو! منم گفتم و گفتم و گفتم و اینقدر گریه کردم که بابام و مامانم بغلم کردن و با گریه های من و ناباوری از این ماجراهایی که هیچ وقت نشون نمیدادم چقد واسه خودمم سختن  زار زار گریه میکردن یهو یه فشاری که روی شونه ها و سرم بود بیشتر شدو از اشک و صدای هق هقم فهمیدم که اینا همش خوابه و بیدار شدم! و حالا نه دیگه خبری از درد شونه ها هست و نه درد سرم و نه دل آشوبم !!! چطوری ممکنه همه اونا خواب بوده باشن؟ حتی نمیدونم چیا خواب بودن و چیا واقعی.ولی میدونین اونی که تو خواب بود خیلی خوشبخت بود .چون حسای خودش واسش مهم تر از بقیه بودن و همشو نشون میداد. هووووم .واقعا آرومم

+خدا یادش نرفته منو! باز میشه این در صبح میشه این شب صب داشته باش!


برچسب‌ها: شرح حال
+ نوشته شده در  یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۶ساعت 15:1  توسط امیلی  | 
زیبا رویی!...
ما را در سایت زیبا رویی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emmi-diary بازدید : 51 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 1:21