عروسی دایی استالین

ساخت وبلاگ
شب یلدا هم عروسی دایی استالین بود و منم قانونا دعوت بودم و برخلاف انتظارم مامان و بابام اجازه دادن همراهشون برم !!! آخه 45 مین فاصله داره و بابام یه قانون داره که دختر سبک میشه تنها بدون مامان و باباش بره و خب همچی بدم نمیگه..! من خیلی ذوق داشتم آخه بعد 6سال قرار بود کل مکانایی که کلی وقایع درش اتفاق افتاده رو ببینم  و کل ذوقم به گه کشیده شدو به حدی حالم بد بود که همیطو فحش خودم میدادم تا ساعت 8 شب منتر خالش بودیم و بعدشم اصن توقع نداشتم اینطوری رفتار کنه ! من بودم لااقل مسئولیت قپسی بودنمو متقبل میشدم و یه چیز جالبم دیگم اینکه استالین به همون میزان که من جوش میزنم واس اون هموون قد و حتی بیشتر از یه ننه جوش میزنه واس این خانم چسان فیسان و خیلی تعجبناک بود حالا بگذریم .دم آرایشگاه منتظر چسان فیسان بودیم که حسن یه کارت که روش شماره بود پیدا کرد و تصمیم گرفتیم بش زنگ بزنیم و اذیت کنیم اول که استالین حرف زد باهاش و پسره گفت نمیتونه بحرفه پنج مین بعد میزنگه و قط کرد و استالین رفت پیش چسان فیسان و قضیه رو سپرد به من که مثلا ازش شارژ بکشم  و من همون موقع گفتم این یارو نه صداش خوب بود نه احمق از اون گها بود فخد:/ عاقا خلاصه زنگ زد منم صدام تا هرجا جا داشت میکشیدم و با عشوه همش میزدم یهو برگشت گفت عه واا من شارژم داره تموم میشه میتونی بزنگی بهم عزیزم ؟؟ ینی میگی من قرمز شدم قد گوجه :| حاف و حسنم مث خر میخندیدن منم تاتونستم بستمش به فحش تخریب شخصیتیشم کردم اگر خبر خودکشی چی شنیدین بدونین همونه:/ بچه پرو ! من ده تا صدا قشنگ تو دست و بالمه بعد بزنگم با این اره برقی بحرفم! عاقا بعدشم رفتیم عکس سرمجلسی گرفتیم و راه افتادیم  فوق العاده سر درد داشتم ولی حاف 200تا میرفت جیگرم حاال اومد :)) آهنگ بندریم گذاشت و نوافنم رو چسان فیسان اثر گذاشته بود و انقد جیغ زدیم و رقصیدیم حال نداشتیم وقتی رسیدیم دیگه حافم یهو فرمونو ول میکرد عین برق گرفته ها خودشو میلرزوند ما جیغ میزدیم فلانیم مثلا اومد واس حاف ادعا کنه ادا دربیاره واسش منو توماشین حاف دید یه چن باری رد شد دید به گردپای حافم نمیرسه بیخیال شد :))) آی جیگرم خنک شد :)) دلم میخاست برم بگم حالا بیا عکس از 200 بزار :)) بعدم رفتیم عروسی اصن جا نبود واس همون عروسم برقصه :/ اما ما کم نیوردیم و رقصیدیم :))) اینم اضافه کنم که من هیشکارشون بودم و همشونم انقد تحویلم میگرفتن که واس همه شده بودم علامت سوال :) انقد که بامحبت بودن و منو بغل کردن و ماچم کردن ننم نکرده !! به همین برکت قسم :) و دوز دارم اضافه کنم که لاولی ترین مامان بزرگ دنیا رو داره  و همچنین بگم که دوتا پسر دایی داره به اسم رادین و آروین که از همین کوچیکی خیلی بد داره روزگار باشون تا میکنه و آروین بعد کلی تلاش بام رفیق شد کلی و من دلم میخاست بگیرمش تو بغلم و کلی بچلونمش اما به همون لپاش راضی شدم فعلا:) فعلا:)) رادینم همش خواب بود وگرنه اون که رفیق فابمه:) بعدم رفتیم جایی که ارگ بود و خوب بود کلا همه چی :) غذاشونم خعلی خوشمزه بود خوشمزه ترین پلو مرغی که خوردم :) فقط سردیه هوا رو مخ بود وگرنه شب خوبی بود آدم مگه میتونه از این همه محبت ذوق نکنه؟ خدا حفظشون کنه همشونو واس هم:) 

+ انقدم اعصابمم از چسان فیسان خرد بود اذیتم نکردم :/ 

+دیگه بدون مامان بابام عروسی نمیرم ولی! هیچ وقت 


برچسب‌ها: شرح حال زیبا رویی!...
ما را در سایت زیبا رویی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emmi-diary بازدید : 47 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 21:41