+فوق العاده گیج و سردرگمم و حال روحیم هی بدتر میشه و من تقریبا دس روی دس گذاشتم و هیچکاری واس خودم نمیکنم و تنها نکته مثبتش این بود که ماشینو برداشتم و کلی گاز دادم و دلگیریمو خالی کردم و عجیب نترس شده بودم چون اصولا میترسم که تند برام بخاطر خاطره بدی که هی جلو چشم رژه میره.. کاش زودتر واس خودم یه راهی به ذهنم برسه..کل وقتم داره میگذره و من ن میفمم چی میخونم ن میفمم چطور زندگی میکنم
+از دست پشمال خیلی عصبیم و نمیدونم خودشو میزنه به نفهمی یا واقعا نمیفمه که کل سردرد و ناراحتی امشب من از اون بود...میدونی دارم به نتیجه میرسم که خیلی اشتباه بود تصمیمم.شاید بهتر باشه که بیخیال همه چی بشم و بکشم بیرون واقعا ...
+هرچی به اطرافم نگاه میکنم می بینم هی تو حاشیم هی نیستم ...خب خیلی دردناکه آدم اولویت الویتای زندگیش نباشه ..خیلی سخته هی نگاه کنی ببینی خب نباشی فقد نیستی فقد کارشون کندتر انجام میشه ..فقد همین .واس همینه ک من همیشه عاشق ناشناس بودن و دوستای ناشناسمم..راحت میشه حرف زد .راحت میشه خالی شد و وقتی خالی باشی راحت تر تصمیم میگیری و خودتو نجات میدی....
+من تنهام .میشه یکیتون بی غرض وبی اینکه بخام نگران باشم که بعدا رو بشه چقد آدم بد و خطرناکی بوده بام دوست بشه؟؟
#بغض و لرز و سردردو اشکی که از زیر چشم بند فرار میکنه..
حالت بچهه شبیه یه قسمت از زندگیمه که واسه یادآوریش نیاز به هیچ تاریخ و دفتر خاطراتی نیس. همیشه پررنگ جلو چشمه.
برچسب : نویسنده : emmi-diary بازدید : 41