برادر بزرگتر
داشتم فک میکردم چقد خوب میشد یه داداش بزرگ تر از خودم داشتم واس وقتایی که حالم اینجوریه..بعدش فک کردم موضوع درواقع داداش بزرگ نیس بحث تکیه گاه هس و حس امنیتی و آرامشش، که خب خدارو دارم تازه دو برابر قوی تره و باحال تر و اپن مایند تره هی هم پیلت نمیشه بگه چته خودش میفهمه بغلت میکنه مثلا فک کن داداشم داشتی حالاتازه اگههه فاز صمیمی بینتون برقرار بود میشد بری تو بغلش خب نمیگفت این وقت چه مرگته؟؟ بعد میخواستی چی ج بدی ؟؟ میشد ج ندی؟؟ اینقد رو مخت میرفت که بگی گه خوردم وبعد چطوری میخواستی بگی یه پسر دلمو شکونده؟؟؟ اونم حتما میگفت عزیز دل برادر بیا منم میزنم دندونا و استخوناتو میشکنم که دیگه نتونی بری بیرون که کسی بیاد دلتو بشکنه !! بعد همیطو داشتم فک میکردم که آخرش بلند گفتم :خدایا شکرت که من داداش بزرگ ندارم :/ بابام ی طوری بم زل زده به نظرتون چشه؟؟
برچسبها: هذیون
+ [ تاریخ ] شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۶ [ ساعت ] 11:48[ نویسنده] امیلی |
برچسب : نویسنده : emmi-diary بازدید : 40