قط رابطه

ساخت وبلاگ
داستان دقیقا از آنجا شروع شد که طبق معمول از وضع موجود نالان وبیزار بودیم که با این جمله مخاطبمان قرار دادند: 

" تن همچون مریم است، و هریکی عیسی داریم: اگر ما را درد پیدا شود، عیسای ما بزاید، و اگر درد نباشد، عیسی، هم از آن راه نهانی که آمده، باز به اصل خود پیوندد . الا ما محروم مانیم و از او بی بهره. "

و ما درفکر فرو رفتیم و رفتیم و هرگز ، دیگر نتوانستیم آن دختر غرغرو باشیم . هرچه میشد نهایتش این بود که تقصیرهارا می بافتیم و می انداختیم گردن خودمان!

خب راستش ، دلمان برای همان موقعه ها بیشتر تنگ شده است ؛ از آن دختر های الکی خوش روزگار که با ملچ ملوچ لواشکش ،خونسردی بی حد و مرزش ، جیغ های بنفشش و حاضرجوابی های لج درارش   همیشه ی خدا روی مخ عالم و آدم بندری می رقصید و جان شما نباشد جان خودمان اگر از خداهم درخواست ویدیو چک میکردید و خداهم قبول میکرد ، عمرا و اصلا و ابدا که اشتباهش را بپذیرد و همیشه توجیه نیچه وارش دهن همه را تقریبا صاف میکرد!!! و خب این بیخیالی را دوست داشتم حیفش بود!! میشد با آن ده صفحه درباره هرکس کلی فحش نوشت و خشم وکینه هارا به کاغذها سپرد و پی اش را نگرفت.  اما از آن روز کذایی هربار هی " الکی قوی باش "  " تو میتوانی" و" آفرین "بود که تحویل خودمان میدادیم و البته چه صبرهای بی نتیجه ای !!!

راستش را بگویم هر روز این صفحه را بروی خودم باز میکنم و سعی میکنم بنویسم اما نمیشود ..و این نشدن ها خیلی بد است ، هی جمع میشود جمع میشود و نهایتش تنها راهی که باقی می ماند این است که با یک تیپا از دنیایت بیرونشان کنی . هی از خودم میپرسم: آن روزها چگونه هرچه می نوشتم باز دلمـ نوشتن میخواست و سیر نمیشدم؟ چطور با غمگین ترین غصه هایم میخنداندم و شادترین لحظه هایم را قسمت میکردم؟!  آخ عجب دنیای بود ...با پنج خط نوشته، به تمام دنیا وصل بودیم و هرچند دور و پر از (ف آ ص ل ه)،  بازهم نزدیک و گرم و صمیمی میخندیدیم ! و حالا میخواهد اراده کنی  تا تماس تصویری برقرار شود و باز اینقد دوریم .. من یکی که ابدا خوشم نیامد ، فرار کرده ام ، از دنیای تظاهر و پرحرف هایی که نمیشود گفت ،کثیفی ، لبخند دروغین و رودربایستی و رودربایستی ...نکه راحت باشد ها !! نه خب خیلی آدم وقت دارد فکرکند و فکر ها مثال گرده های خاک می مانند ،که از اینجا که تمیزشان کنی گوشه ای دیگر می نشینند و جوری که اصلا متوجه نمیشوم چه تحویل مردم می دهم و به نظرم نود درصد مواقع زمان فکر کردن به حرف هایم ،که مثلا اصلاحشان میکنم جواب بی ربط به آن ها میدهم .. یا اینکه بدی دیگرش این است که ، همه یادشان می رود منی هم بودم!! اما خب وقتی هم این همه نزدکی  باشد،  آنقدر دنیا بی حریم و  درهم برهم و بی حرمت و احترام  و مزخرف است، که آدم از سرگیجه حالش به هم میخورد و من اصولا تنهایی را به حالت تهوع ترجیه میدهم. !! حالا به اینجاپناه آورده ام .. تصمیم گرفتم باز مثل قبل زندگی کنم و درگیر حاشیه ها نباشم ...

مگر چند بار دیگر هجده ساله میشوم!؟

چه کسی میداند چند پاییز دیگر نسیم با دست های حنازده نارنجی رنگش گیسوانش را نوازش میکند؟!

حیف این عمر که اسیر روزمرگی و زمستان بشود.!!


برچسب‌ها:
شرح حال یک

+ تاريخ یکشنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۶ ساعت 22:57 نويسنده امیلی |


زیبا رویی!...
ما را در سایت زیبا رویی! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emmi-diary بازدید : 66 تاريخ : چهارشنبه 17 آبان 1396 ساعت: 12:05